- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال امام مجتبی علیهالسلام در هنگام شهادت
سوختم از زهر و آبی غیرچشم ترنبود جای شمعی آب گشته غیر خاکستر نبود دل اگرشوق وصال دوست رادرخودنداشت کاسۀ زهراینقدرشیرین وجان پرورنبود طشت باغ لاله بودو خون دل گلهای او در میـان بــاغ غیـر از لالــۀ پرپر نبود من همان سردارتنهایم که از یاران من در ره عشق ووفا یک تن مرا یاور نبود بیشــتر از لاله ها در سیـنۀ من داغ بود وز غــم عـالم غم واندوه من کمتر نبود مادرم درپیش چشمم سیلی ازبیگانه خورد آتــشی بـــرجانم افــتاد و مرا باور نبود در کـنار بــسترم دیدم حسینم گریه کرد لحظه ای جانسوزترزان لحظۀ آخرنبود گرچه شد تابوت من آماج تیر دشمنــان شادم ازاینکه درآنجا خواهرم دیگرنبود ضربت تیر عدورا چوب تابوتم گـرفت حـائلی مـــابین مـــیخ و سینۀ مادر نبود کی وفائی روز ما تاریکترمی شد زشام گرکه دودی بر فلک از آتش آن درنبود
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
رســم کریم هاست غـم یار میـخورند درعمرخویش غصه بسیارمیخوردند راز نگفــته در دلــشـان مـــوج میزند ازدوست زهروطعنه زاغیارمیخورند زیــر عبــا زره به تـن خویش میکنند وقــت نــماز خـون دل زارمـیخورند حتــی ســپاهیان و غلامان یک کریم نان را به نرخ درهم ودینار میخورند پایــین مــنبرنــد و علــی لـعن میشود خشم مـدام خویش علی وارمـیخورند هرشب فقط به سجده وهرروزروزه اند یک کـاسه آب لحظه افطار میخورند از همـــسرانــشان طـــلب آب میکنند اما به جـاش زهر شرربـار میخورند این زهــر را نه از سـتم همسرانشان این زهررا زکوچه و دیوار میخورند موی حـــسن ز غصه زهرا سپید شد رسم کــریم هاســت غم یار میخورند
: امتیاز
|
زبانحال امام مجتبی علیهالسلام در هنگام شهادت
دردی دراین دل است که درمـان نمی شود داغ عـــزای کوچه که پایان نمی شود درمــانِ دل بــه زهر هلاهِل شنیده اید دردم به غیر زهرکه درمان نمی شود من درد زخـــم سیــنۀ مــادر گرفته ام درمــان زخم سـینه که آسان نمی شود اسرار خویـش را به علی هم نگفته ام این غصه ها که یار پریشان نمی شود این غربتی کـه کرده خدا قسمت حسن دیگر نصیــب هیــچ مسلمان نمی شود ای کــاش یـــک جوان علمــدار داشتم آه و نوا که لــشگــر قـــرآن نمـی شود آری سپــاه یک نفــره لشگر من است همچــون حسین یار غریبان نمـی شود حــتی میان خـــانه کـسی نیست یاورم قاتــل که مــرهم دل سوزان نمـی شود از داغ مــادرم جـــگرم پــاره پاره شد این جسم وجان رفته دگرجان نمی شود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
چشمان توراهی است سوی آسمان باز دستت گره ها کــرده از کار جهان باز بر دوستدارت در نـخواهی بست وقتی بـوده در ایــن خانــه رو به دشمنان باز حق داشتـی از من نــگاهت را بگیری آغــوش وا کـــردی بــرایم مهربان باز ای وای ازآن روزی که جانت راگرفتند ای وای ازآن روزی كه شددرناگهان باز دیدی میان کوچه حیدردست بسته است پهلوی در دیدی كه مادر هـست جانباز سخت است ازاین بیشترروضه بخوانم بگــذار باشــد آخــر ایــن داســتان بـاز
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
پَر می گرفت مرد جـذامـی در آسمان بر او که از کـریم مـحـبّت رسیده بود دیدند در جمل که حسن مثل مرتضی بر اوج قــله های شجـاعت رسیده بود وفان چنان گرفت به هرضرب دست او گـویـا که رستـخـیز قیامت رسیده بود با این وجـود در همۀ عمر این غریب مـظـلـومیت به حـد نهـایت رسیده بود آن لحظه ای که شد همه موی سرش سپید در انـتهـای کوچـۀ غربت رسیده بود گـفتند از درون جـگرش پاره پاره شد وقتی که زهر بر دل حضرت رسیده بود بر دامن حسین سرش بود وگریه کرد چون روضه خوان به اوج مصیبت رسیده بود لایوم گـفت و رفت به صحرای کربلا آنجا که قاسمش به شهادت رسیده بود "لایوم" گفت و دیـد که در مقتل حسین حتی لباس کهنه بـه غارت رسیده بود لایوم گفت و خواهرخود را نظاره کرد وقتی که زینبش به اسارت رسیده بود
: امتیاز
|
زبانحال امام مجتبی علیهالسلام در هنگام شهادت
بازاز گریه ی من چشم شب تارگریست چشم مهتاب به حالِ منِ بــیدارگـریست تا کـــه از سینه ی خود آه کشــیدم آرام دل سنگ آب شُدُ آه شــرر بار گریست پاره های جگرم ازلب سرخم تا ریخت جـگرطشت ازاین روضه ی دشوارگریست یـادِ آن روز که جای همه ی مردم شهر یک یهودی به غریبیِ پدرِزارگـریست یــادِ آن روز کــه آتـــش نـفسم بند آورد یـاد آن روز که دل درغمِ دلدارگریست چقدرسخت گذشت است به مردی که بخاک پیــش چشم همه در حلقۀ انظار گریست دیــد آتــش که کسی نیست بگوید بر ما شعله زد بردَر و درسوخت و تبدار گریست در آتـــش زده بـــود و گـل یاس و مادر آنچنان خورد به دیوار که دیوارگریست
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
انقطاع تو زِ هـر ســوز و گـدازت پـیدا فـاطـمی بــودنت از چهــرۀ نـازت پـیدا سرسجاده تو گوشه ای ازعرش خداست سیـر عـرفـانی ات از حال نمـازت پـیدا هــرکه آمــد به در خــانۀ تــو آقـــا شـد هرچه جود و کرم از سفـرۀ بازت پـیدا گــریه دار اســـت چـرا زمزمۀ قـرآنت حزن زهرای ات ازصوت حجازت پیدا آتشی بر جگرت مانـده که پنهان کردی ولـی آثـارش ازین سـوز و گـدازت پیدا وارث پــیـر مــنـاجــاتی نــخـلـســـتـانی ایـــن هــم از نـالـه شـبهای درازت پیدا مـحرم مادری و از ســر گـیسوی سپـید درد پــنهانــی و یـک گوشۀ رازت پیدا ما گــدائـــیم ولـــی شــاه کـریـمی داریم هرچــه داریــم ز تو یـار قــدیـمی داریم روح تـطـهـیـر کـجا وســوسۀ ناس کجا دلبـــری پـــاک کجا خدعۀ خـنّـاس کجا خون دلـــها وسـط تشت به هم می گفتند جگـری تـشـنه کجـا ســودۀ الـماس کجا خــــانه ای سوخته و دست ز کار افتاده ورم دســـت کجـا گـردش دسداس کجـا ای کــفن پــاره شـده علقمه جایت خالی بوســۀ تـیـر کـجـا سـیـنـۀ عــبـاس کـجا داغ عـبــاس چـه آورد سـر اهـل حــرم غارت خیـــمه کـجا جوری اجناس کجا چون دلم سوخته و هم جگرم می سوزد تن و تابوت تو را تیــر به هم می دوزد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
جـنـت، بـهـارِ پـیـرهنت أیهـا الکـریـم از نــور جـامه ای به تنت أیها الکریم ای هـمدم تو زمزمه هـای زلال وحی ای جبــرئیل هــم سـخنت أیـها الکریم تو مطلع کرامتی و لطف ومهرو جود پــروانــه های انـجـمـنت أیـها الـکـریم نـشـنـید آنکه بر تو روا داشـت ناسـزا یک نـاروا هــم از دهـنت أیها الکریم امــا تــو کــه غــریب نــواز مدینه ای هـسـتی غـریب در وطنت أیها الکریم حـتـی شـهـادت تـو نـداده ست خاتـمه بر روضه هـای دلشکـنت أیها الکریم مـادر نـبود تا که بـبیـند در آن غروب تـشـیـیع شـد چگـونه تـنت أیها الکریم بیرون کشید با دل غرق به خون حسین هـفــتاد تــیـر از بـدنـت أیــها الـکریم شد روضه خوان کشتۀ مظلوم کـربلا تـابـوت و پـیـکـر و کفنت أیها الکریم آنجـا ولـی شـرارۀ غـم پُـر گـدازه بود یعنی به جای تیر و کمان نعل تازه بود
: امتیاز
|
شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
سکه ها ایمانشان را بُرد بیعت ها شکست یک به یک سردارها رفتندقیمتها شکست دسـت بدعت جانماز از زیر پای او کشید درشـب شومی که قبح هتک حرمتهاشکست خنجــر مــاموم بر پــای امـامش زخم زد قامت دین را نمازبی بصیرت ها شکست دشمنان زخمش زدندودوسـتان زخم زبان آه این آیــینه را سـنگ ملامت ها شکست زهر جعــده تلخ تر از صلح تحمیلی نبود زهررا نوشید و بغضش بعد مدت ها شکست
: امتیاز
|
ماجرای دیر راهب و سر سیدالشهدا
دیــد از دور مــســیــحـا نـفـسـی مــیآیــد دیــد بــا قــافــلــه فــریــادرســی مـیآیـــد صحنهای دیــد در آن قــافـلـه اما جانکــاه بر سر نیزه سری دید، سـری همچون ماه این ســر کـیـست که اینقــدر تـماشا دارد؟ صوت داوودی و انـفـاس مـسیـحــا دارد؟ از سر هر مــژهاش معـجــزه بر میخیزد با طـنـیـنـش همه آفــاق به هــم میریــزد با نسیم از غم دل گفت به صد شیون و آه به ادب نــافهگشایی کن از آن زلف سیـاه گرچـه این شیــوۀ رنــدان بــلاکــش باشد حیف از این زلف که بر نیزه مشوّش باشد با دلی ســوخـتــه آمد به طـواف ســر ماه پــاره پــاره دلش از داغ لب پــرپـر مــاه گفت ای جان جهان نذر غمت! جـانم باش امشبی را ز ســر لطف تو مـهـمـانم باش مــاه را هـمــره خود با دلِ بـیتــاب آورد نذر لبهای ترک خــورده کمی آب آورد خون ازآن چهره که میشُست،دلش خون میشد حــال او مـنـقـلب و دیده دگــرگون میشد اشک در چشم پر از شیون راهب میخواند روضه میخواند از آن اوج مصائب میخواند روضه میخواند: همه عمر در این چرخ کبود بین زرتـشـتی و آشــوری و ترسا و یهود نـشـنـیـدم که ســرِ نـیــزه ســری را ببرند یا که در سلسله بی بـال و پــری را ببرند آه از آن سوز و گدازی که در آن محفل بود عشق میگفت به شرح، آنچه بر اومشکل بود گفت: عــالــم شده حیــرانِ پـریشــانی تو! کـیستــی تو؟ به فــدای ســر نــورانی تو! ناگهان ماه، چه جـانکــاه دمی لب وا کرد محشری در دل آن سوختهدل، برپــا کرد گـفـت: من کـشتــۀ لبتشنــۀ عــاشــورایم زیــنت دوش محــمــد، پــســر زهــرایــم دید راهب به دلش شعله و شور افتادهست شـعلــۀ آتشی از نخلــۀ طــور افـتــادهست تـشـنـۀ عـشـق شد از غصه نجــاتش دادند نــاگهــان در دل شب آب حـیــاتش دادنــد صورتش را به روی صورت خونین حسین و مُشَـرَّف شد از آن لحظه به آئین حسیـن
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن عسکری علیهالسلام قبل از شهادت
ز چـشـم پُر گهـر من خـدا خـبر دارد ز جـان پـر شـرر من خـدا خـبر دارد که بود معتمد و ظلم او چگونه شکست ز کـیـنه بـال و پـر من خـدا خبر دارد ز هم زمانی با سه خلیفه در شش سال چـه آمـده به سـر من خـدا خـبـر دارد ز سوز زهرِ شرر زا چگونه می گذرد ز شـام تـا سـحـر من خـدا خـبـر دارد شـرار زهـر ستم هم چو شمع آبم کرد ز سـوزش جـگـر من خـدا خـبر دارد میان این همه دشمن چه ها کند مهدی؟ ز غـربت پـسـر مـن خـدا خـبـر دارد ز بـعـد من بـرسـد غـیـبت خـدائـی او ز صبر منـتـظَـر من خـدا خـبـر دارد
: امتیاز
|
مدح و مرثیه حضرت زینب در اسارت
باید سـرود از حـلـم زیـنب ایـهـا الناس باید که گفت از رکن مذهب ایها الناس با اشک چـشـمم در مـقـامـاتش نوشتم: استــاد بـی هـمـتـای مکتب ایهـا الناس آیــا کـسـی مـانـنـد او در وادی عـشـق کــرده ادای حـقِّ مـطـلب ایـهـا الناس؟ چـادر نمــازش سوخت اما کــم نیاورد گرچــه شد از ماتــم لبــالب ایها الناس دروازۀ ســاعات بود و زینب ای وای رقاصه ها بر دور مــرکب ایـها الناس نامــوس حـق را بر سـر بــازار بردند با حــال و روز نـامــرتب ایـهـا الناس بزم شـراب و خیزران... قاری قــرآن کوه حیا می سوخت از تـب ایها الناس جــای تمام بچه ها او کـعب نی خورد در شام، قــدّش شد مــورّب ایها الناس آنقدر این عـالـم بــلا در جام او ریخت بر کـعـبـۀ غــم شد مـلّـقـب ایهـا الناس مانند زهــرا شـد... تـعـجـب هـم ندارد این گــریه های در دل شب ایها الناس می آیـد امشب بــاز از کـنـج خــرابــه سوز نوایش "ربی یا رب..." ایها الناس با خـطـبه هایش شـام را از پا درآورد زینب و مــا ادراک زیـنـب ایها الناس
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیه السلام
تو روی دست پـیـمـبـر تـمــام قــرآنـی تو دست لطف خــدا را قـدیم الاحسانی تو زنـدگـانـی خــونـی تو کـشتۀ اشکی تو در کنــار دو دریا ذبیــح العـطشانی تویی چراغ هدایت تویی تو فلک نجات تو منجـی بشریت به مــوج طــوفــانی تو خون جاری قرآن به رگ رگ توحید تو روح پاک الـهـی به جـسـم ایـمــانی تو ســایه بان الـهـی به قــلـۀ عــرشــی چه روی داده که در آفـتـاب عــریـانی تو زیب شــانــۀ پـیـغـمـبـر خــدا بودی چه روی داده که زیــر سـم ستــورانی تنت زتیــغ ستم ســوره سـوره گـردیده به نیزه ســوره نوری به خاک فرقـانی یکی نگـفـت تو تنهــا عـزیز زهــرایی یـکی نـگـفـت تو اســلام تو مسـلـمـانی ز بس کریم و عزیز و بزرگوار استی برای گــریــه کـنـت زیــر تیغ گریانی هنوز وصف تو خرماست نخل میثم را هـنــوز بر ســر نی آفــتــاب تــابـانــی
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
از گـلـستان لاله های پــرپــرم آید به یـاد از نیـسـتـان داغ های خــاطـرم آید به یاد با دل خود هر زمانی را که خلوت میکنم در اسارت زآن چه آمد بر سرم آید به یاد سال ها از ماجرای کربلا بگـذشت و باز هر نظر آن صحنۀ حـزن آورم آید به یاد هرکجا آب است آتش می زند بر جان من چون نــوای آب آب خــواهــرم آید به یاد هر جــوانی را که می بـیـنم به یاد کربلا گاهی از قــاسم گهی از اکبــرم آید به یاد چون که بینم شیرخواری در کنار مادرش از رباب و گـریه های اصغـرم آید به یاد میشوم از آتش شرم و محن چون شمع آب چون ز حال عـمّـۀ غـم پرورم آید به یاد من که برجسم پدر از بــوریـا کردم کفن روز و شب زان جسم ازجان بهترم آید به یاد چون که بینم کودکی سرگرم بازی با گلی سرگذشت خـواهــر کوچکتــرم آید به یاد از هجوم درد و غم در آن سفر داغی هنوز از نظــر نا رفـتـه داغ دیـگــرم آید به یاد
: امتیاز
|
شهادت امام سجاد علیه السلام
آقا چه شد که روی تو در آفتاب سوخت؟ هر وقت خورد بر لب خشک تو آب سوخت آقا چه شد که خـیـمه ات آتش گرفته بود؟ دلهای اهل بیت؛ همه با اضطراب سوخت رجــاله ها به صورتــتـان سنگ می زدند از طعنه های شهر دلت بی حساب سوخت بر روی زخــم گــردن تو مــرهـمی نبود وقتی که از حـرارت سرب مذاب سوخت دیدی چگونه چوب به لبهای عشق خورد؟ دیدی چگونه از غم این سر رباب سوخت؟ یـعـقـوب دل شکسته چـهــل سال آزگــار چشمت به یاد روضه بزم شراب سوخت گفتم رباب و روز و شبم رنگ غم گرفت "بس کـن ربــاب"عـمـۀ سادات دم گرفت
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
در ازل بود كه خون از جگرم كام گرفت بــارش ابــر ز چـشـم تــرم الهــام گرفت آه از نــاحــیــۀ حــنـجــر من پــیــدا شــد نــوح از نــوحۀ من بود چنین نـام گرفت روزگاری است فقط خواب و خوراكم گریه است ســر و ســامــان مرا بــازی ایــام گرفت سی چهل سال دلم سوخت؛دلم سوخت؛ولی خبــر حــرمــلـه آمد كــمــی آرام گـرفت كربلا؛عمۀ من گفت؛ فـقـط زیبـایی است دل ما بـیـشـتـر از غــائـلــۀ شــام گـرفت آی مــردم بـنـویـسـیـد به تــاریخ دمـشـق زهر...نه، جان مرا سنگ لب بام گرفت پشت دروازۀ ســاعــات مــرا دار زدنــد و یهودی به ســرم چــوبۀ اعــدام گـرفت چشمش افتاد به ما پیر زنی، از حرصش كاروان را وسط كـوچه به دشنــام گرفت گوشـواره، زر و خـلخال، لباس، انگشتر هركسی سهمیه ای زین همه اقلام گرفت چشم نامحرم و اظهار كنیزی كه گـذشت كار با ظرف می و چوب، سرانجام گرفت خیزران خواست بگیرد جلوی قــرآن را قیـصـر روم ولی مـسـلك اســلام گـرفت
: امتیاز
|
شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
هر صبح و ظهر و شام و سحر گریه میکنی همراه اشک و سـوز جگــر گریه میکنی ســجــاد خـــانــواده ای و وقــت نــافــلــه بــر آخــریــن نـمــاز پــدر گــریه میکنی از داغ آن سفر که تو را پـیـر کرده است وقتی که می روی به سفــر گــریه میکنی حــق داری ای امــام جــوانــم بــه دیــدن شمشیر و تیغ و تیر و تـبـر گـریه میکنی بر پــاره پــاره پـیـکــر پـیـغـمـبـر حسیـن بر گــریه پای نـعـش پــسر گــریه میکنی گاهی به سوی مشک و علم خیره میـشوی با یــاد زخــم های قـمــر گــریه میـکــنی وقتی که میــرسی به کنــار شــریـعـه ای بر سر عبا و دست به کـمـر گریه میکنی بـا دیــدن ســواره نـظـام هـای لـشگــری با دیــدن عـمـود و سپــر گــریــه میکـنی لالایـیِ ...ربــاب، امــانـت بــریــده است با یاد حلق و تیــر سه پــر گــریه میکنی "وقت غروب، عمه..."علیکن بالفرار..." با "آتش" و "خیام" و "خطر" گریه میکنی در کربلا چه دیده ای آخر که روضه خوان تا میرسد به "سیـنه" و "سر" گریه میکنی اینطور که پیش میروی از دست میروی آقای من بس است چـقـدر گریه میکنی؟؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام سجاد علیه السلام
غم و اندوه و مصیبت همه جا یارش بود روز پیوسته ز محنت به شب تارش بود كــربــلا از نظــرش دور نـمـى شد آنى یــاد آن فـاجـعـه دائـم پــى آزارش بــود پیش رویش سر پرخون پدر بر سـر نـى پا به پا همسفرش بود و جلــودارش بود آن شـنـیـدم كه پـس از واقـعـۀ كــربـبـلا بیشتر گــریـه به یـاد شـهـدا كــارش بود آب مى دیــد به یــاد لـب عـطـشـان پــدر اشكش از دیده سرازیر به رخسارش بود گــریـۀ كـودك بى شیــر به یــاد اصـغــر شــرر خــرمن جان و دل افـكــارش بود پیش چشمش همه سیراب شدند از دم تیغ چــرخ با آل پـیـمـبـر سـر پیـكـارش بود شرح مظلومى هفتاد دو غـلطیـده بخـون روشن از چشمه چشمان گهـربارش بود زیـنـب آن رهـسپــر راه بــرادر تا شـام در اسارت همه جا مونس و غمخوارش بود خـطـبـۀ سیـد سجــاد كه در مسجـد شـام گـشت ایــراد نمــایــان هـم آثــارش بـود پــرده از آن همه بـیداد و جنایت بگرفت آنكه گـفتار خــدا منطق و گـفـتـارش بود عــاقبت فـتـنـۀ بدخــواه ز انـدازه گذشت آنچه را كرد همان فطرت كـردارش بود كرد مـسـمـوم تورا دشمن جـان تو ولـید چون براتى كه زغـم دیده خونبارش بود
: امتیاز
|
زبانحال امام سجاد علیه السلام در هنگام شهادت
گرچه دلخونم و حـالم ز دلــم زار ترست ولی از پیکر من چـشم تو بیمــار ترست درد و غم با من و دل هست وفادار، اما با تن من غـل و زنجـیـر وفــادار ترست مهر بی مهر شده با من و می تابد سخت آسمان، سخت ز بیمار تو تب دار ترست گرچه دشــوار بود رأس تو دیدن بر نی دیدن قاتل خون خوار تو دشــوار ترست آیـــۀ کــهــف، ســزاوار لـب پــاک بــود ولی از پـاک؛ لـبــان تو ســزاوار ترست همـه هـسـتـنـد فــداکــار در این راه امــا از میــان اســرا عــمّــه فــداکــار ترست لاله ای نیست در این دشت که بی داغ بود ولی از چهر تو این داغ پـدیـدار ترست
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ حضرت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
ای جـلـوۀ آیــات خــدا حـضـرت سـجـاد وی قــافـلـه ســالار سخـن خـانـه ات آباد شمشیر دعـای تو بریـده ست سر شـرک تا بوده چـنـان بوده و تا هست چـنین باد انگـار نـسیـمی تو، رها در نـفـس شـهـر «قد قامتِ» تو شوکت صد قامت شمـشاد در بغضِ تو صد مرثیۀ تلخ و جگر سوز در نطـق دلاویـز تو صـد پـنجـره فریـاد با این همه؛ آقـا چه غـریـبی و چه تـنهـا بی گـنـبد و بی بـقـعـه و بی پـنجـره فـولاد
: امتیاز
|
مدح و شهادت زین العابدین امام سجاد علیهالسلام
ای جـان گــرفته با نفست پیکر دعــا وی آسمـان چشم تو را اخــتــر دعــا ذکر مقدّس سحــرت آیــههـای عـشق دُرّ ســرشک نیمه شبت گــوهـر دعا قــلّاده مـحـبّــت تو، طــوق بنــدگــی سجّــادۀ عبــادت تــو، سـنـگــر دعــا دریک شبت شکفته هزارآسمان نـیاز وزیک دمت گـشوده هـزاران درِدعا ای دوّمین علّـی و چـهارم امــام دیـن بغضت تمام کفر و ولایت تمــام دیـن ای رشـتۀ ولای تو حبل المتین عشق تسبیـح شامگاه تو صبح آفـرین عشق گفتارجـانفزای توعـیـن الحیــوةجــان لبهای روحبخش توروح الامین عشق سر سـبزکرده نـخــل بلند وصــال را خون حسین واشک تودرسرزمین عشق عشق شماست دین من وخواهم ازخدا روزی هـزار بار بمیرم به دین عشق بی مهر تو نبــود و نـــباشد ســعادتی از هیــچ کــس خــدا نـپــذیرد عبادتی بی مهر تو ریاض نیایـش ثمر نداشت نخل بلند طاعت جزء شعله،برنداشت با نالههای گـرم تـو گر هـم نفس نبود بوی خدا، نسـیم لطیـف سـحر نداشت بر پیکرشریف تو پیچــید خویــش را زنجیرعشق جائی از این خوبتر نداشت هفده ستاره شـمس ولایت به نیزه داشت مثل تو پای نیزه خود یک قمر نداشت دیدند،در توای به نبی نور هر دوعین روح علی، روان حسن،غیرت حسین ای در بلا سکوت تو بر لـب پیام صبر ایّـوب را ز روز نخـستـین امــام صبر جز مصطفی که صبر تومیراث شخص اوست از انبــــیا بلــند تـری در مــقام صـبر هــم ســیــنۀ مـقـدس تــو کـعـبۀ رضا -هم قلب داغدار تو بیــتالحـرام صبر بر پـای تـو ز صـبح ازل سجدۀ رضا دردست تواست تـا ابـدّیت زمـام صبر صبــر تو گــر نبـود ز قرآن اثر نبود طوبـای آرزوی نــبــی را ثمــر نبود گــــردون اسـیــر زمزمۀ عاشقانهات مرغ سحر خمـوش به شوق ترانهات زینت گرفت از تو عبادت که در نماز زین العـباد خــوانده خــدای یگانهات سرتاسر صحیفه که قرآن دیگر است شیرین عبارتی است ز ذکر شبانهات عـنقای قاف قربی و در خـاک بندگی آغــوش کبــریاســت بلنــد آشیــانهات خلق زمین چگـونه شــناسد مـقام تـو؟ بــاریده آســمان بــه دعــای غلام تو معراج، شــام و نـاقۀ عریان بُراق تو زنجیر حلــقه حلــقه پـر از اشتیاق تو تفسیر فتح بود که بر خاک می نوشت خونی که میچکید ز کتف و ز ساق تو شب هــای شـام با همۀ درد و رنجها صبــح وصــال بود نــه شام فراق تو ایثار واستقامت وحلم و رضا و صبر آرند سـجــده بر حــرم بــیرواق تــو مــولای ســاجدین و امــام المجاهدین جان جهان فدای تو یـا زیــن العابدین آنجــا کـه زخـم بر دل فولاد میزدند بــر جــان داد؛ آتــش بـیـداد مــیزدند آهــت درون سیـنه نهان بود و دمبدم زنجـیرها به زخــم تو فـریـاد میزدند آن سنگها که برسرت از بام ریختند ازسوزدل به بیکسیات، داد میزدند از شعـلههــای نالــۀ طفــلان داغــدار بر آتــش درون دلــت بــاد مــیزدنـد بهــر تــو اولــیای خدا خون گریستند بر نیزهها ســر شــهدا خـون گریستند امّت چه خوب شخص تورا احترام کرد خاکســترت نثــار ز بـالای بــام کـرد این غـم کجا برم که گویم؛ در زمیـن عرش خدا به گوشۀ ویـران مقام کرد در کــربلا و کــوفه و شــام بـلا فقط منهال بر تو پشت خـرابـه سـلام کرد ممکن نبودظلم ازاین بیش وخصم را امّت، به اهل بیت، ستم را تمــام کرد بودند پیــش چشــم تو بر ناقهها سوار آل رســول مثــل اســیــران زنـگــبار بــا آنــکه زنــده آمــدی از آن دیارها داند خدا که خصم تـو را کشت بارها نفرین به مردمی که به بازار شهر شام تهمت زدنـد از همه ســو رهگذارها مشــعل بــدســت آمــده بودند پــیشباز ســوی تــو بــا ســر شـهدا نیزهدارها در محــفل عــزای شــما بود نیلگون چــون جــامه ســیاه رخ گــلعــذارهـا گیرم سیه کند همۀ صـفـحـه ها؛ غمت وصف غمت نگنجد، در نظم میثمـت
: امتیاز
|